دونالد ترامپ حالا مثل کسی است که از اسب افتاده و همه این بخت را دارند تا بدون دلسوزی به او لگدی بزنند. فارغ از اینکه شایسته این لگد خوردنها هست یا نه، شخصیت شگفتانگیزی دارد که تاریخ بعدها شاید حتی دست به تحسیناش بزند. مردی که با صفاتی مثل قمارباز، دیوانه، اهل معامله، غیرقابل پیشبینی، خود شیفته، ساختارشکن و… توصیف میشود کسی است که چهار سال سکان رهبری قدرتمندترین کشور دنیا را در دست داشت. برای همین کسانی با تعجب میپرسند او واقعاً چهارسال قدرتمندترین مرد دنیا بود؟
سیاستمداران استخوان خردکرده ایالات متحده و حتی دنیا او را زیاد جدی نمیگرفتند، به نظرشان محصول یک اتفاق بود. از آن گپهایی که دمکراسی دارد و نمیشود کاری برایش کرد. حتی کسانی صریح گفتند که ترامپ چهارسال حزب جمهوریخواه را به گروگان گرفت یا این عنوان را به سرقت برد وگرنه خود جمهوریخواهان هم میدانستند که او در ساختارشان نمیگنجد و بعضی از آنها با اکره قبولش داشتند. همین که قدرت دست دمکراتها نباشد انگار برایشان کافی بود. برای همین برخی از آنها منتظر نتیجه شکایت ترامپ نماندند و به بایدن تبریک گفتند!
اما آیا واقعاً ترامپ این همه بد بود؟ اگر تا این اندازه لمپن، بیسواد، نادان و محصول اتفاق بود پس چطور باز قریب به 50 درصد آمریکاییها به او رای دادند؟ چطور توانست اعتماد میلیونها آمریکایی را جلب کند و یکی از رقابتیترین انتخابات تاریخ را رقم بزند؟ ما از او دل خوشی نداریم اما آیا این دلیل می شود چشم بر واقعیتها ببندیم؟
چهارسال پیش وقتی ترامپ همه را غافلگیر کرد و از هیلاری کلینتون رد شد، نوشتم: «اگر فکر میکنید ایرانیها برای زیارت یا آشنا شدن با آثار باستانی به پاتایا و پوکت و آنتالیا میروند پس ایرادی ندارد که خیال کنید همه آمریکا یعنی ابراهام لینکلن و ناسا و دره سیلیکون و دانشگاه جورج واشنکتن و حقوق بشر و…! حقیقت این است که در ذهن بیشتر ما آمریکا تصویر پر زرق و برقی است از چمدان دلار، کازینوهای لاس وگاس، دخترهای آمریکنپای، هفت تیرکشهای وسترن، سیاه پوستهای مزاحم و دله دزد، خانههای ویلایی بزرگ با یک پسر و دختر موطلایی خوشبخت و… اینکه «آمریکا سرزمین فرصت هاست». جُربزه داشته باشی میتوانی از پیادهروهایش دلار جمع کنی.
فکر میکنم ترامپ همینها را به مردم وعده داد. اینکه حق همهتان است ثروتمند شوید. اینکه آمریکای واقعی یعنی عشق و حال و گور بابای کسانی که نمیگذارند شما به خوشبختی برسید و بیایید با هم بزنیم دهانشان را صاف کنیم. هر وقت هم لازم بود چشمهایش را ریز کرد و با لبخند به سبک آن بزرگوار گفت:« یعنی واقعاً مشکل بچههای ما مُدل موی اوناست؟»
خداوکیلی اگر شورای نگهبان چشمهایش را ببندد و سال دیگر شهرام جزایری کاندیدای رئیسجمهوری شود و بگوید بیایید ایرانمان را به امپراطوری هخامنشیاش برگردانیم، حق ماست که به سبک کورش و داریوش بزرگ فاتح دنیا بشویم و شما هم میتوانید مثل من پولدار بشوید، برج و کشتی اختصاصی داشته باشید و نفت زیر پایتان طلاست که میرود توی جیب آقازادهها و به من رای بدهید تا از حلقومشان بیرون بکشم و… فکر می کنید رای نمیآورد؟»
حالا چهارسال گذشته است و نگاهی به کارنامه ترامپ اتفاقاً نشان میدهد او در زمینه اقتصادی برای آمریکاییها خوب بود. ما که دور از آنجا زندگی میکنیم و شناخت و اشراف دقیقی بر اوضاع نداریم ولی دوستانی که در ایالاتمتحده زندگی میکنند میگویند فارغ از رفتارها و گفتارهارهای غلط، او آنقدرها هم که رقبایش میگویند بد عمل نکرد، قبلاً در فروشگاهها هر وسیلهای بر میداشتیم تولیدی چین بود اما در این مدت که ترامپ سرکار آمد، کسب و کارهای محلی رونق گرفت و تولیدات آمریکایی هم وارد بازار شد.
آرا ترامپ هم نشان میدهد که او بخش بزرگی از جامعه آمریکایی را متقاعد کرده بود که یک رئیس جمهور-تاجر است تا یک رئیس جمهور- سیاستمدار. برخی همین را پاشنه آشیل ترامپ میدانند، اینکه با کلهشقی وارد لانه سیاستمدارها شده بود و مثل آنها عمل نمیکرد و نخواست خودش را به شکل آنها در بیاورد برای همین یک اتحاد در میان سیاستمداران دو حزب برای کله پا کردنش شکل گرفت. این تئوری حتی در میان علاقمندان ایرانی او هم هوادارانی دارد.
محمدباقر مجلسی در بحارالانوار از قول ابنعباس مینویسد:«پشه لب نمرود را گزید، نمرود تلاش کرد تا آن را با دستش بگیرد، پشه به داخل سوراخ بینی او پرید، او تلاش کرد که آن را از بینی خارج سازد، پشه خود را به سوی مغز او رسانید، خداوند به وسیله همان پشه، چهل شب او را عذاب کرد تا به هلاکت رسید».
شاید بعد از نمرود بتوان دونالد ترامپ را حکمران بزرگی لقب داد که نه یک پشه بلکه یک ویروس طومار حکومتش را در هم پیچید. منتقدان ترامپ عملکرد او در مقابل ویروس کرونا را به پاشنه آشیل او تبدیل کردند. اینکه این ویروس را جدی نگرفت، باعث مرگ هزاران نفر شد و کسب و کارهای میلیونها نفر را به واسطه سومدیریت به خطر انداخت. اگر کرونا نبود شاید ترامپ میتوانست به راحتی برای چهارسال دیگر در کاخ سفید بماند. حتی با همه نقدهایی که به او وارد است و حامیانش هم به آن اشراف داشتند که رئیس جمهور کاملی نیست ولی زندگی را برای ما بهتر کرده است.
برای ما که کیلومترها از فضای آمریکا دور هستیم و عموم قضاوتهایمان بر اساس تحلیلهای رسانهها یا توئیتهای ترامپ است، شناخت واقعی جامعه آمریکا و شخصیت ترامپ آسان نیست اما همین اندک که میدانیم هم باعث میشود خوشحال باشیم که او به ناکجاآباد پرتاب میشود. به همان شوهای تلویزیونی یا کازینوهایی که سکوی پرتابش شدند.
سیستمهای مبتنی بر دیکتاتوری و واگذاری تاج و تخت به دیگری بر اساس خون سالهاست آزمون پس دادهاند اما دمکراسی هم نشان داد که گاهی چقدر میتواند خطرناک باشد، از صندوق رای با همه موهبتهایی که دارد گاهی هیولاهایی بیرون میآید که اسباب تنبیه و عبرت جهانیان میشوند. کشورهایی که انتخابات آزاد و نیمه آزاد دارند انگار باید چنین کسانی را تجربه کنند. افرادی که نه تنها جهان را به خاطره میاندازند بلکه رفتار و گفتارشان مایه وهن انسان است. درست مثل دونالد ترامپ و برخی شیفتگان داخلی و خارجی او!